عسل لاویچ
من آن نحل سرافرازم ، من آن زنبور جانبازم
که شیرین کام مردم از بهشتی انگبین دارم
عسل دارم عسل دارم، عسل مطبوع و جانپرور
دوای دردمندان را درون آستین دارم
عسل دریای بی پایان، عسل چون گهری تابان
شفای مردمان در آن، من اعجازی چنین دارم
شگفتی هاست در جسمم بسی اسرار در روحم
که تحسین خداوندی ، بقرآن مبین دارم
به کار من به صٌنع من به عبرت چشم دل بٌگشا
که من نور هدایت در سیاهی بر جَبین دارم
به توحیدت شدم رهبر ضعیف و کوچکم مَشمَر
مقامم در سَما باشد، مکان گر در زمین دارم
ز نظم اجتماع من شود عقل بشر حیران
عدالت با سیاست را بقانونم عَجین دارم
مرا کندو وطن باشد نباشد جای نامحرم
برای راندن بیگانه مشتی اهنین دارم
کمر در خدمت یاران ببندم از دل و از جان
که سرمشق وفا از رهروان راستین دارم
مسرت درس جانبازی ز زنبور عسل آموز
که ان مٌلهِم ز یزدان است ، من این را یقین دارم